سردرگمی یکی از احساسات شایع در بین انسانها است. تقریبا هیچکس نیست که این احساس را در مرحلهای از زندگیاش تجربه نکرده باشد. یکی از سردرگمیهای رایج، سردرگمی در زندگی است و افراد در چنین شرایطی از خود سوالاتی از این قبیل میپرسند: «میخواهم درزندگیام چه کاری انجام دهم ؟ زندگیام را چگونه بگذرانم؟ چه چیزی من را خوشحال میکند؟ و چه چیزی برای من ارزش دارد؟
تجربه سردرگمی در زندگی یکی از مراحل رشد روان است. افراد برای پیدا کردن خود به عنوان فردی مجزا از دیگران و اینکه باید مرز بین خود و دیگران را چطور بسازند، دچار حالتهای سردرگمی میشوند؛ اما گاهی این سردرگمیها بسیار شدید و یا دردسرساز میشوند. در این مواقع لازم است افراد بدانند چگونه باید از این شرایط عبور کنند و یا از آن خلاص شوند.
مشاورین افراکلینیک در این مقاله به شما کمک میکنند تا در صورتی که دچار سردرگمی در زندگی و یا عشق هستید، درک بهتری از شرایط خود پیدا کرده و بتوانید سردرگمیهای طبیعی را از نوع بیمارگون آن تشخیص داده و راههای گذر از آن را پیدا کنید.
برای دریافت مشاوره قبل از ازدواج می توانید با مشاوران افرا کلینیک تماس حاصل فرمایید.
021-44273757 ، 021-44273767
سردرگمی نوعی حالت مبهم بودن است که فرد سوالات زیادی در ذهنش دارد و نسبت به پاسخهایی که به این سوالات میدهند مطمئن نیست و مدام در اضطراب و تشویش به سر می برد. افراد این سردرگمی را ممکن است در مواجهه با کوچکترین موضوعات از جمله انتخاب لباس برای مهمانی تا بزرگترین موضوعات از جمله عشق و زندگی داشته باشند.
در نوجوانی سردرگمی در زندگی تجربهای طبیعی است و نوجوان با پاسخ دادن به سوالات هویتی از جمله «من کیستم؟» از بزرگترین چالش این مرحله میگذرد. به همين منوال، سردرگمی در عشق در دوره جوانی نیز امری طبیعی است؛ چرا که افراد بايد بعد از شناخت خود، اکنون به سوال: «من میخواهم با چه کسی زندگیام را شریک شوم» پاسخ دهند. با ما همراه باشید تا به سوالات شما در این حوزه پاسخ دهیم.
سردرگمی در زندگی چیست؟
سردرگمی حالتی از ابهام و دودلی در تصمیمگیری راجع به مسائل مختلف است. سردرگمی در زندگی بخش طبیعی از دوره نوجوانی است. نوجوان در این مرحله رشدی به دلیل ویژگی استقلالطلبی نیاز دارد از والدینش با همه عشقی که به آنها دارد، فاصله بگیرد تا بتواند خودش را پیدا کند و هویتش را شکل دهد؛ به همین خاطر والدینش را زیر سوال میبرد تا بتواند فردیت خود را کمکم پیدا کند.
او برای جدا شدن نیاز به همراهی اطرافیانش دارد و در صورتی که والدین اضطراب دور شدن نوجوان از خانواده و یا ترس از اشتباه کردن او را داشته باشند، تلاش میکنند تا باورها و ارزشهای خود را به نوجوان تحمیل کنند و این باعث شدیدتر شدن سردرگمیهای نوجوان میشود.
در شرایطی که از یک طرف نوجوان نمیداند با این سردرگمیهایش چه کار کند و از طرف دیگر والدین فشار میآورند که فرزندان شبیه آنها باشند، گاهی نوجوان از شدت استیصال تسلیم میشود و برای دور شدن از فشار سردرگمی سعی میکند با والدینش همانندسازی افراطی داشته باشد و به این ترتیب تکلیف این مرحله رشدی را انجام ندهد و بدون عبور از چالشهای این مرحله وارد مرحله جوانی و مواجهه با سردرگمی در عشق شود.
نوجوانانی که سردرگمی در زندگیشان را با تقلید از والدینشان حل کردند سردرگمی در عشق را سختتر و پیچیدهتر تجربه میکنند. جوانان در این مرحله گاهی برای رهایی از این سردرگمیها، شروع به انکار هر چالشی میکنند و اکثرا بعد از مدتی دچار اضطراب و افکار وسواسی میشوند و گاهی این سردرگمی به صورت خشم زیاد نسبت به خانواده و یا حساسیت زیاد به انتقادهای دیگران بروز میکند.
علائم سردرگمی
علائم مشترک سردرگمی در عشق و زندگی
- تحریکپذیری بالا
این افراد در مقابل موقعیتهای تعارضآمیز به سرعت تاب و تحمل خود را از دست میدهند و نمیتوانند با صبوری این شرایط را پشت سر بگذارند. - وابستگی
این افراد برای انجام هرکاری به حمایت و نظر دیگران وابسته هستند، مدام از دیگران نظرخواهی میکنند و نسبت به عقاید مخالف خود به شدت واکنش نشان میدهند؛ همچنین وابستگی شدید به تأیید و تحسین اطرافیانشان دارند. - شیفتگیهای موقت
افراد سردرگم برای نجات خود از شرایط پر استرس ، مدام شیفته افراد و یا عقاید جذاب بیرونی میشوند و سعی میکنند آنها را کاملا صحیح ببینند و نمیتوانند هیچ نوع نقص و ایرادی را به آن وارد ببینند. - عدم تصمیمگیری
این افراد به دلیل نداشتن مرزبندیهای مشخص در زندگی نمیتوانند در موقعیتهای مختلف تصمیم بگیرند. اکثرا در چنین شرایطی با تعلل زیاد، موقعیت تصمیمگیری را از دست میدهند. - دمدمیمزاج بودن
این افراد بر اساس شدت سردرگمی که تجربه میکنند تاثیرپذیری زیادی از افراد یا موقعیتها دارند، بنابراین هر چقدر فرد از سردرگمیهای موقت به سردرگمیهای طولانیمدت و شدید با علائم اضطرابی و وسواسی پیش برود به همان میزان تاثیرپذیری بیشتری از بیرون گرفته و دمدمیمزاجتر می شود. - افکار وسواسی
گاهی شدت سردرگمی به قدری زیاد است که فرد دچار افکار وسواسی میشود و افکار متضاد باعث میشود فرد نتواند تصمیم بگیرد. این حالت آنقدر شدید است که بعضی مواقع افراد تصور میکنند سحر و جادو شدهاند که این علامت خطرناکی است و بهتر است در این شرایط اطرافیان این افراد را تشویق به مراجعه به مشاور کنند. مشاورین افراکلینیک میتوانند به افرادی که وسواس تصمیمگیری دارند کمک کنند تا از این شرایط سخت خارج شوند. - ایدهآلگرایی
گاهی سردرگمیها باعث میشوند تا افراد نتوانند با واقعیت کنار بیایند و به همین دلیل مدام با انتظارات غیرواقعی به سمت ایدهآلگرایی پیش میروند. - منفعل شدن یا فریز شدن
گاهی شدت سردرگمیها به قدری زیاد است که فرد نمیتواند حتی برای کوچکترین کارهایش مثل انتخاب لباس، بیرون رفتن و یا زمان خرید تصمیم بگیرد و برای رهایی از تصمیمگیری به خوابیدن و یا شبکههای اجتماعی پناه میبرد. - منزوی شدن
افرادی که دچار سردرگمی شدهاند به دلیل ویژگیهایی که در بالا ذکر شده به مرور قدرت معاشرت با دیگران را از دست میدهند و از ترس قضاوت شدن و یا شنیدن چیزهایی که موافق میلشان نباشد، قدرت خوب گوش دادن و منعطف بودن را از دست میدهند و شبکه ارتباطیشان بسیار محدود و گاهی کاملا قطع میشود. - شکستهای متعدد در بخش شغلی و ارتباطی
در صورتی که به این سردرگمیها رسیدگی نشود و فرد مدت زمان زیادی را با آنها صرف کند، بعد از مدتی در زندگیاش لیستی از شکستها در شغل و ارتباطهای خود خواهد داشت که مرور آن باعث میشود فرد به سمت اختلالاتی از جمله افسردگی، بدبینی، انزوای اجتماعی و ... کشیده شود.
به این نکته باید توجه داشت احساس سردرگمی با عدم هویتیابی همپوشانیهای زیادی دارد و علائمی که گفته شد در افرادی که در تشکیل هویت نیز مشکل دارند، دیده میشود.
برای دریافت مشاوره فردی می توانید با مشاوران افرا کلینیک تماس حاصل فرمایید.
021-44273757 ، 021-44273767
عشق چیست
اگرچه در نوجوانی نیز ممکن است بارقههایی از سردرگمی در عشق وجود داشته باشد؛ اما سردرگمی اصلی در عشق مربوط به مرحله جوانی است که فرد میخواهد به سوالاتی از این دست پاسخ دهد:«آیا این احساسی که دارم عشق است؟ آیا میتوانم همیشه در کنار این فرد عشق را در زندگی تجربه کنم؟ آیا این همان کسی است که قرار است من تجربه عشق را با او داشته باشم؟ آیا من دوستش دارم یا عاشقش هستم؟»
این در حالی است که شخص هنوز خود را به عنوان فردی مجزا از دیگران نشناخته باشد و سردرگمیهای زندگیاش را پاسخ نداده باشد. عبور از این مرحله دشوارتر و گاهی نیز غیرممکن است. دوران آشنایی و دوستی پیش از ازدواج زمان مناسبی برای شناختن طرف مقابل است. کوتاهی و یا در دوران آشنایی قبل از ازدواج چه کنیم؟ میتواند عواقبی جبرانناپذیر برای فرد به همراه داشته باشد. بنابراین شناختن این اشتباهات برای پیشگیری از انجام آنها، برای زوجها ضروری است.
سردرگمی در عشق، تشخیص عشق حقیقی
وقتی کلمه سردرگمی به گوشمان میخورد، بلافاصله به یاد دوران نوجوانی میافتیم. به ویژه اگر کلمه عشق هم به دنبال آن بیاید. از طرفی سالهاست که ما با این باور زندگی کردهایم که اگر بتوانیم نیمه گمشده خود را پیدا کنیم، آن وقت احساس خوشبختی خواهیم داشت.
اگر خودمان هم در نوجوانی عاشق نشده باشیم، اما قطعاً در اطرافمان نوجوانهایی را دیدهایم که مصرانه ادعا میکنند «آدم زندگیام را پیدا کردهام و دیگر تصمیمم عوض نمیشود». آنها به شدت برای انتخاب خود دلیل میآورند و احساس میکنند کسی را کشف کردند که دیگران متوجه شباهتهایشان نیستند. نوجوانان مدام در مورد عشقشان صحبت میکنند؛ سعی میکنند از او غافل نشوند، مدام پیگیر او باشند و مراقب باشند که او را ناراحت نکنند و در عین حال با این سوال نیز مواجه هستند که «عشق چیست؟».
سردرگمی در عشق در سنین متفاوت
واقعیت این است که این شور و اشتیاق فقط مربوط به عشقهای نوجوانی نیست. افراد در زمان بزرگسالی نیز این نوع عشقهای آتشین را تجربه میکنند؛ اما با این تفاوت که کمتر به دنبال اثبات آن به دیگران هستند. اغلب بزرگسالان با فکر معشوق رویاپردازی میکنند و در افکار خود تصور میکنند که کاش زمان به عقب برمیگشت تا میتوانستند با او ازدواج کنند و در این میان عدهای که خیلی در رویای عشق و عاشقی هستند، به طور پنهان زندگی را با خیال رسیدن به معشوق شروع میکنند.
گاهی دیده میشود افرادی که مصرانه تصور پیدا کردن نیمه گمشده خود را دارند و حتی با وجود همسر، فرزند و موقعیت کاری یا خانوادگی مناسب، به خاطر حال و هوایی عاشقانهای که تجربه میکنند و به امید ماندگار بودن عشق آتشین همه سرمایه عاطفی و مالی خود را رها میکنند (برای اطلاعات بیشتر در این زمینه میتوانید مقاله انواع عشق را که در سایت قرار داده شده، مطالعه کنید).
به نظر شما باور «من نیمه گمشده خود را پیدا کردم» چقدر میتواند واقعی باشد؟ چرا افراد با وجود متحمل شدن پیامدهای روحی، عاطفی و حیثیتی فراوان در راه رسیدن به نیمه گمشده خود یا تجربه یک عشق آتشین، بعد از وصال، رفتارهای طرف مقابل دیگر برایش جذاب نیست؟ چرا اغلب با خود میگویند:«این آدم خیلی هم خوب و فوقالعاده نیست»، «گاهی من را نمیفهمد»، «گاهی خودخواه میشود و خودش را به عشقمان ترجیح می دهد»؟
بیشتر بخوانید: سردرگمی در زندگی
«پیدا کردن نیمه گمشده»: افسانه یا واقعیت
چرا هر چه فرد در عشق بیتابتر باشد و هزینه بیشتری برای رسیدن به آن پرداخت کرده باشد؛ پس از رسیدن به عشق سرخوردهتر و دلزدهتر میشود؟ آیا پیدا کردن نیمه گمشده یک افسانه است یا مشکل از طرف مقابل است؟ چرا دیگر افراد وقت و بیوقت مشتاق دیدن معشوق نیستند و دوری از او دیگر عاشق را بیقرار و درمانده نمیکند؟
تحقیقات نشان داده است، هرچقدر یک ویژگی عمومیتر باشد و آدمها کم و بیش آن را تجربه کرده باشند، واقعیتر پنداشته میشود و حس قابل اعتمادتری به آن ایجاد میشود؛ برای مثال استقلال یا هویت از زمانی در افراد شروع به رشد میکند که به شکلهای مختلف در زندگی خود را نشان دهد.
خیلی از افراد سوال میپرسند اگر این یک رویداد آشنا در سنین متفاوت و فرهنگهای مختلف است؛ پس چرا دوام ندارد؟ این نوع عشق به شکلی طوفانی میآید و افراد گاهی حاضرند هزینههای گزافی برایش پرداخت کنند؛ ولی بعد از مدتی عشق فروکش میکند و دوباره افراد به دنبال معشوق بعدی هستند! شاید پاسخ این سوال در حکایتی باشد که در ادامه آمده است.
حکایت مار عاشق!یک روز ماری از محلهای عبور میکرد که چشمش به یک مار خوش خط و خال افتاد و یک دل نه صد دل عاشقش شد. هر روز در غم دوری و فراق او غصهها میخورد تا این که یک روز دوستش به او گفت: «چرا اینقدر غمگین و نحیف شدهای؟» گفت: عاشق شدهام؛ ولی جرات ندارم به او بگویم؛ به همین خاطر هر روز میروم و از دور تماشایش میکنم. دوستش به او اصرار کرد که برود و با او صحبت کند و در آخر مار عاشق بعد از کلی این دست و آن دست کردن با حالتی پر از پریشانی و دلهره از اینکه آیا عشقش پذیرفته میشود یا نه، رفت سراغ عشقش؛ اما همین که به او میرسد اتفاق عجیبی برایش میافتد. مار قصه ما زمانی که به عشقش نزدیک میشود و میخواهد تقاضایش را مطرح کند، ناگهان متوجه میشود که ای دل غافل، این که اصلا مار نیست،یک تکه شلنگ است!
در واقع هر چقدر افراد از معشوق خود دورتر باشند، او را جذابتر مییابند و هر چقدر به او نزدیکتر میشوند، بیشتر متوجه این مسئله خواهند شد که با یک تصویر خیالی از او زندگی کردهاند. آنها هیچگاه تصور نمیکردند که شاید او هم اشکالاتی داشته باشد. در واقع آنچه عشقهای آتشین را سرد میکند، مواجه شدن افراد با واقعیت فرد مقابل است.
دلایلی که منجر به سردرگمی در عشق میشوند
باورهای غلط، افسانهها، ارزشها، عدم شناخت خود، واقعیتسنجی پایین از عوامل مهم سردرگمی در عشق هستند.
باورهای غلط درباره عشق
ما در فرهنگ دارای باورهای غیر واقعی در مورد تجربه عشق زندگی میکنیم، باورهایی همچون:«اگر فرد مناسب را برای خود پیدا کنم، میتوانم همیشه عاشقش بمانم» و «اگر او را بیابم ، او همیشه عاشق من خواهد ماند». این باورها باعث میشوند فرد در زندگیِ واقعی دچار سرخوردگی و تردید در انتخاب شریک خودشده و تصور کند حتما چیزی را بلد نبوده که بقیه آن را بلد هستند.
افسانهها: پیدا کردن نیمه گمشده خود
افرادی که شدیداً عاشق فردی میشوند که شناخت کاملی از او ندارند؛ در واقع عاشق ظاهر، رفتار یا کلمات او شدهاند و یا بخشهای خوب او را به جای کل شخصیت او در نظر گرفتهاند؛ در حالی که در دنیای واقعی آدمها فقط بخش خوب ندارند؛ بلکه داراي مجموعهای از ویژگیهای خوب و بد هستند.
عشقهای آتشین بیشتر شبیه یک مستی و عوارض خماری طولانی بعد از آن است. وقتی افراد از این حالت خارج میشوند، در واقع با بخشهای ناخوشایند و شاید طبیعی فرد مقابل مواجه میشوند. در این مواقع فرد عاشق ممکن است تصور کند که طرف مقابل آدم فریبکار و دورویی بوده و یا معشوقش عوض شده و آن آدمی که از اول با او آشنا شده بود، نیست.
ارزشهای نادرست درباره عشق
گاهی به عشق قداستی داده میشود که افراد تصور میکنند با به وجود آمدن آن دیگر نیازی به بررسیهای دقیقتر برای شناخت یکدیگر نیست و همین باعث میشود، عشق را مثل آچار فرانسهای ببینند که قرار است همه مشکلات آنها را در زندگی حل کند؛ بنابراین وقتی افراد در زندگی واقعی با مشکلاتی مواجه میشوند که نیاز به داشتن یکسری مهارتها است، احساس سردرگمی میکنند که آیا واقعا عشق آنها عشق نبوده و یا مشکلات آنها خیلی وخیم است که عشق نتوانسته این مشکلات را حل کند.
عدم شناخت یکدیگر
عشق خاصیتی دارد که باعث میشود افراد تجربه یکی بودن با طرف مقابل را داشته باشند. احساس یکی بودن تجربه فوقالعاده لذتبخشی است؛ چرا که برای مدتی می تواند افراد را به خیال پردازیهای "همه چیز توانی" فرو میبرد. این احساس را هر فردی در 6 ماه اول زندگیش دارد؛ در حالی که در دنیای واقعی افراد باید با دو موضوع تنهایی و ارتباط با نفر سومی که وارد رابطه دوتاییشان میشود، کنار بیاید. بخش تنهای خود را بپذیرند و با آن به صلح برسد و با حضور نفرهای سوم یا موضوعات سوم در زندگیشان ارتباط درست را بیاموزند و آن را مانع صمیمیت دوتایی خود نبینند. موضوع سوم شامل مواردی از این قبیل است «پول، کار، موبایل، رقیب عشقی و ...» ارتباط درست نیاز به مهارت دو طرف دارد .افرادی که برای حضور «موضوع سوم» آمادگی ندارند در مواجهه با تعارضهای مربوط به آن، کمکم عشقشان رنگ میبازد و احساس سردرگمی میکنند. در این زمینه مشاورین افرا کلینیک می توانند به شما مشاورههای مناسبی بدهند تا بتوانید با وجود «موضوع سوم» همچنان رابطه امنی را با هم داشته باشید.
بیشتر بخوانید: پیش نیاز ازدواج
واقعیتسنجی
گاهی افراد آنقدر در عشق غرق میشوند که فراموش میکنند چگونه باید بر روی زمین زندگی کنند؛ به همین دلیل در مواجهه با مشکلات طبیعی رابطه به میزان زیادی احساس سرخوردگی و سردرگمی دارند . در واقع این افراد به اندازه كافی برای زندگی واقعی آماده نیستند و زندگی را شبیه به آنچه در رمانها و فیلمهای عاشقانه دیدهاند تصور میکنند. این یکی از عوامل مهم سردرگم شدن در عشق است.
دلبستگی ناایمن
یکی از دلایلی که باعث سردرگمی در عشق میشود، سبک دلبستگی است. دلبستگی، فرایندی عاطفی است که در دوران کودکی بین کودک و مراقبتکننده اصلی کودک که بیشتر مواقع مادر است، اتفاق میافتد. کودک به ویژه در شش ماه اول زندگیاش تصور میکند که مراقبتکننده او همه زندگی او است و میخواهد تا جای ممکن در کنار او بماند و دوری از او برایش اضطرابآور است.
به تدریج که کودک بزرگتر میشود، میتواند از منبع عشقش یعنی مراقبتکننده اصلی فاصله بگیرد و در حدود ۳ سالگی جلوی او عصیان کند و مشتاقانه به دنبال کشف دنیای بیرون برود. در این سن به دلیل توانایی حرف زدن و راه رفتن، کودک خود را بینیاز از دیگران حس میکند؛ بنابراین مدام به آنها نه میگوید و تلاش میکند، به تنهایی کارهایش را انجام دهد. این یک ویژگی ذاتی در همه کودکان است؛ اگرچه این مسیر به این راحتیها هم طی نمیشود.
کودک در دلبستگی ناایمن نمیتواند این مسیر را با احساس اطمینان از اینکه میتواند خودش کارهایش را انجام دهد بگذراند و مدام احساس ناامنی یا ناتوانی میکند؛ یعنی زمانی که از مراقبتکنندهاش دور میشود، پیام «تو برای انجام کارهایت باید به بزرگتر خودت گوش کنی که بهتر از تو میداند» را دریافت ميكند. پس از آن کودک احساس توانمندی خود را از دست میدهد و به دیگران وابسته میشود.
در این شرایط، حالتی در کودک به وجود میآید که مدام میخواهد احساس اطمینان را از دیگران بگیرد و برای انجام نقشها و وظایفی که به مرور زمان با بزرگتر شدن باید بپذیرد، به تایید دیگران بیشتر نیاز پیدا میکند و باوری در کودک شکل میگیرد که «من برای زندگی کردن و خوشحال بودن، قطعا به حضور مداوم دیگران نیاز دارم».
در حالی که وقتی کودک با دلبستگی امن بزرگ میشود، آرامش و خوشبختی را در خود جستجو میکند و در بزرگسالی، یکی از بخشهای زندگی اش، دوست داشتن دیگران و دوستداشتنی بودن برای دیگران است.
شخصیت وابسته
افرادی با شخصیت های وابسته تصور میکنند، کسی در دنیا هست که اگر آن را پیدا کنند، میتوانند در کنار او احساس خوشبختی و خوشحالی داشته باشند. افراد مبتلا به اختلال وابستگی مدام درگیر فکر، تو برای خودت کافی نیستی و برای حل مشکلاتت نیاز داری کسی در کنار تو باشد، هستند. این افراد تصور میکنند احساس امنیت و خوشبختیشان در دست شخص دیگری است و با اشتیاق وصفناشدنی از اوایل دوران نوجوانی بهدنبال پیدا کردن یک نفر هستند که آنها را خوشبخت کند.
افراد وابسته به دنبال کسی هستند که با حضورش دنیا را برایشان متفاوت کند؛ یک منبع اطمینانی که بتواند به آنها آرامش و اطمینان قلبی دهد که همه چیز خوب است؛ به همین دلیل بعضی افراد آرامش را در آیینهای مذهبی می بینند. بعضی دیگر به دنبال عشقهای زمینی هستند تا با آن از تجربه احساسات رنج آوری که در دنیا هست، دوری کنند.
تحقیقات نشان داده است، در صورتی که دلبستگی ناامن در کودک شدید باشد،کودک نه تنها نمیتواند به خودش اطمینان کند؛ بلکه به بیرون از خودش نیز نامطمئن میشود و این حالتهای بیقراریهای شدید، بدبینی و اختلال ترس از بیماری یا حیوانات و اختلالهای ديگر را باعث میشود.
بیشتر بخوانید: سوء استفاده عاطفی
کمالگرایی
افرادی که در کودکی پیام «تو باید کامل باشی» را دريافت كردهاند، تصور میکنند خوشبختی یعنی در هر چیزی بهترين باشند؛ برای مثال همه تصمیماتشان درست باشد، همه او را تائید کنند، همیشه خوشحال باشند و...؛ غافل از اینکه زندگي، تجربه کردن مجموعه سختیها و خوشیها در كنار هم است؛ بنابراین هیجانات منفی مثل ترس، غم و خشم در انسان طبیعی است و همه این شرایط را در زندگیشان تجربه میکنند و بخش ناکامی، بخش جدانشدنی از هستی ما است؛ مثل اینکه بخواهیم طعم یک میوه را از خود میوه جدا کنیم.
آرزویی که افراد کمالگرا دارند، آرزوی درک شدن زياد، خوشحال بودن زياد و ... است. اگر این شرایط را نتوانند خودشان به تنهايی ايجاد كنند، آن را در پیدا کردن شخص دیگری که بتواند آن حال و هوا را مدام به آنها بدهد، دنبال میکنند. نتیجه آن سرخورده شدن از عشق یا سردرگمی در عشق است.
در واقع نیمه گمشده همان ایدهآل یا بخشهای خوبی است که به دلیل تمرکز بر روی بخشهای ضعیف یا ناقص خود نمیتوانیم ببینیم؛ بنابراین آن را در شخص دیگری جستجو میکنیم که نقصهایش برای ما آشکار نباشد و زمانی که با بخشهای دیگری غیر از بخشهای خوب او روبهرو میشویم، ما را آشفته میکند، گويی معادلات ما به هم خورده است.
دل كندن از باور نيمه گمشده به دليل معمولیتر شدن زندگی از آن چيزی كه ما تصور میكرديم، سخت است. به همين خاطر ترجیح میدهیم، این طور نتیجهگیری کنیم که این آدم، فردی که فکر میکردیم، نیست تا اینکه نتيجه بگيريم چون من قادر نیستم بخشهای خوب خودم را در کنار نقصهایم ببینم، پس در دیگران آن را دنبال میکنم.
چگونه ازسردرگمی نجات پیدا کنیم؟
برای نجات از سردرگمی در عشق بايد اول تلکیف مرحله نوجوانی را انجام دهید؛ یعنی افراد لازم است ابتدا به سردرگمی «من کیستم؟» پاسخ دهند تا در مرحله بعد بتوانند به سوال «من میخواهم عشق را با چه کسی تجربه کنم» جواب مناسب دهند.
در پایان این موضوع را فراموش نکنید که هر انسانی در هر مقطع از زندگی خود نیاز به مشاوره دارد و مشاوره میتواند در بهبود مشکلات موثر باشد. کلینیک افرا با کادری مجرب و روانشناسانی با تجربه خدمات مشاورهای بینظیری در زمینههای مختلف ارائه میدهد.